گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
داستان های ما
جلد دوم
آنچه پشت ظالم را مى شكند


(منصور) خليفه معروف عباسى پيش از آنكه به خلافت برسد از طرف برادرش (احمد سفاح ) به حكومت ارمنستان منصوب شد. در يكى از روزها كه منصور براى رسيدگى به شكايات مردم در ديوان مظالم نشسته بود، و ارباب رجوع را مى پذيرفت ، مردى وارد شد و گفت : اى امير! من به دادخواهى آمده ام ، ولى پيش از آنكه شكايتم را به عرض رسانم ، مثلى مى زنم و از شما خواهش مى كنم به آن گوش دهيد.
(منصور) گفت : بگو!
شاكى گفت : من اينطور يافته ام كه خداوند مخلوق خود را به چند طبقه منقسم ساخته است :
مثلا بچه وقتى به دنيا مى آيد جز مادرش كسى را نمى شناسد، و جز او كسى را نمى خواهد، هر وقت از چيزى ترسيد به او پناه مى برد.
وقتى بزرگتر شد متوجه مى شود كه پدرش مهمتر از مادرش مى باشد و از او قوى تر است . بدين لحاظ هر گاه چيزى او را ناراحت كرد به پدرش پناه مى برد.
سپس كه سنين عمرش بالاتر رفت و به ميان اجتماع آمد و در زندگى به اشكالى برخورد نمود، به حاكمى كه بر او حكومت مى كند پناه مى برد تا به دادش برسد.
اگر ديد كه حاكم گوش به او نداد و در حقش ظلم نمود، به خداوند و خالق خود پناه مى برد و از وى يارى مى طلبد!
اى امير! اينك من هم از خداوند يارى خواسته ام و به او پناه برده ام ، متوجه خود باش !
(منصور) از اين سخن به هراس افتاد و پرسيد: چه شده و اكنون چه حاجتى دارى ؟
شاكى گفت : (پسر نهيك ) فرماندار تو به من ظلم نموده و ملك مرا از من گرفته است .
(منصور) گفت سخنان اول را بار ديگر تكرار كن !
شاكى آنچه را گفته بود بازگو كرد.
منصور گريست و دستور داد ملكش را به او پس دهند.
آنگاه (ابن نهيك ) را از حكومت آن ناحيه معزول كرد و دست او را از تصرف در اموال مردم كوتاه نمود.
نبايد فراموش كرد كه منصور خليفه جبار عباسى مانند همه جباران و طاغوتيها با خدا سر و كارى نداشته اند. پرونده سياه آنها به گواهى تاريخ ، بيدادگريها و از خدا بى خبريهاى آنان را ثبت كرده است .
ولى منصور و منصورها، گاهى هم از اين كارها داشته اند، و تكانى خورده اند، ولى هماندم و پس از چندى باز همان آش بوده و همان كاسه